جدول جو
جدول جو

معنی اسپی دز - جستجوی لغت در جدول جو

اسپی دز
(اِ دِ)
طبق روایات محلی، نام آق قلعۀ استراباد بزمان قابوس و ترکمانان اسپی دز را آق قلعه ترجمه کرده اند. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 86 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
سفید. نقیض سیاه. (برهان). اسفید. سپید (مخفف آن). ابیض. بیضاء:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست.
مولوی.
رجوع به سفید شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جبال اسپینوز، سلسلۀ جبال سون جنوبی، در ایالات هرلت، تارن و اویرن. مرتفعترین قلۀ آن 1126 گز است
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
پلاتین. پلاطین
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپه روز. اسپی ریز. رجوع به اسپه روز شود، مؤلف مجمل التواریخ و القصص در ذکر همدان آرد: اما بوقت اسلام از همدان اسپیددز مانده بود و بعض خانها در حوالی (و) آنرا قصر ابیض میخواندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 522)
لغت نامه دهخدا
(اِ فیدْ، دِ)
حمداﷲ مستوفی آرد: قلعۀ اسفیددز، در فارسنامه آمده که آن قلعه در قدیم آبادان بوده است و ازقدمت، بانی آن معلوم نشد و سالهای دراز خراب مانده و در اوایل عهد سلاجقه ابونصر تیرمردانی آنرا با حال عمارت آورد و آن قلعه بر کوهی است که دورش بیست فرسنگ است و با هیچ کوه پیوسته نیست و جز یک راه ندارد وبر سر کوه زمین نرم و هموار و چشمه های آب جوش و باغات و میوه و اندکی زراعت دارد، و در آن زمین چاه بسیار فروبرود و آب خوش دهد و هوائی معتدل دارد و زیر قلعه دزکی است آنرا نشناک خوانند و حصاری محکم دارد وپیرامن آن کوه میدان فراخ و نخجیرگاهی نیکوست و عیب آن قلعه جز آن نیست که بمردم بسیار نگاه باید داشت و چون پادشاه مستقیم الدوله قصد آن کند تسلیم اولی باشد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج چ بریل 1331 ه. ق. مقالۀ 3 صص 131- 132). و رجوع به اسپیددز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پیدْ، دِ)
نام دز (دژ) سپید است از قلاع مشهورۀ قدیمۀ پارس و آن کوهیست منقطع از جبال و هیچ کوهی بر آن مشرف نیست، دور دامنۀ آن چهار فرسخ است وچهار راه مشهور دارد که توان ببالا رفت، راه جنوبی سیاه شتر نام دارد و مسدود است. راه مشرقی زرین کلاه و بر سر راه شیراز واقع است و پیاده رو می باشد. راه شمالی آن مسمی به گلستان و از فهلیان که قریه ای است، سواره بدانجا توان رفت. راه مغربی نامش شترخسب است یعنی محلی که شتر در آن خوابد، از این راه ببالا توان رفت و ارتفاع آن کوه نیم فرسخ است و زمین مسطح دارد که زراعت توان کرد و درختان بادام و انار و انگور و انجیر و بلوط در آن بسیار است. و چشمه های آب خوشگوار دارد. (انجمن آرا). نام قلعه ای است بر فراز کوهی در دوسه منزلی شیراز که راه سخت دارد و باید پیاده بدروازه رسید، چه تشویش افتادن اسب بر فراز آن کوه بلند بهم میرسد و زراعت بقدر ضرورت میتوان کرد. و بعضی چیزها مانند انجیر و انار در آن بهم رسد. و اغلب اوقات دزدان یاغی و دلیران طاغی در آن ساکن و محصون میشوند. و هوای لطیف دارد. وقتی با ملک زاده ای یک هفته در آن محل توقف افتاده. (آنندراج ذیل سپید) :
شبانگه رسیدند دل ناامید
بدان دژ که خوانندی او را سپید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
گیاهی است از گروه نهانزادان آوندی و دارای ساقۀ افقی که از یک طرف آن ریشه ها دوبه دو تقسیم شده و از طرف دیگر آن ساقه هائی خارج میشود. ساقه های هوائی آن دارای شیارهای طولی است که از یک گره به گره دیگر امتداد یافته است. در هر گره برگهای باریک بطور فراهم قرار گرفته. ج، اسپ دمان. رجوع به گیاه شناسی تألیف گل گلاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
اسپرس. (جهانگیری). اسپریس. اسفریس. میدان. فضا. عرصه. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
سپیده. لک سپید. سپیدی چشم. (رشیدی) : و اسپیدۀ چشم که از قرحه پدید آمده باشد زائل گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اِ پیدْ، دِ)
قلعۀ اسپیددز، قلعه ای بفارس. ابن البلخی در فارسنامه آرد: قلعۀ اسپیددز بقدیم بوده بود، امّا از سالهای دراز باز خراب شده بود چنانک کسی نشان نتواند داد که بچه تاریخ آبادان بوده ست و ابونصر تیر مردانی پدر باجول در روزگار فتور آنرا عمارت کرد و این قلعه است که گرد بر گرد کوه آن بیست فرسنگ باشد و حصار نتوان دادن و جای جنگ خود نیست و کوهی است گرد و سنگ آن سپید و بر سر قلعه خاکی است نرم وسرخ و کشت کنند و باغهای انگور و بادام و دیگر میوه ها است و چشمه های آب خوش است و در آن گل هر کجا چاهی فرو برند آب دهد و هوای آن سخت خنک است و خوش و غله بسیار دارد اما عیب این قلعه آنست کی بمردم بسیار توان نگاه داشت و چون پادشاه مستقیم قصد آنجا کند مردم بومی باشند کی آنرا بدزدند (کذا) و میان این قلعه و نوبنجان دو فرسنگ باشد و در زیر این قلعه دزکی است کوچک محکم ’استاک’ گویند آنرا. و پیرامن این قلعه نخجیرگاههای کوهی است بسیار و کوشکهای نیکو دارد و میدان فراخ دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 158).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپ دم
تصویر اسپ دم
دم اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپید
تصویر اسپید
سپید سفید ابیض بیضا مقابل سیاه اسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپید زر
تصویر اسپید زر
پلاتین زرسفید طلای سفید. توضیح این کلمه ساخته علامه دهخداست
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
((اِ دِ))
سفیده تخم مرغ، سپید چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپید
تصویر اسپید
((اِ))
سفید، آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سپید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
آقبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
از خاندان های اهل روستای کیان واقع در دلارستاق آمل، شپشو
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که بر فراز کوهی مشرف بر دشت کجور قرار داشته
فرهنگ گویش مازندرانی
کوه سفید، منطقه ای در سوادکوه، منطقه ای در کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
سفید
فرهنگ گویش مازندرانی